متن مقتل لهوف سیدبن طاووس

۞جوانان دارالولایه سیستان۞

ولایة علی بن ابیطالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی

درباره ما


این وبلاگ فقط بخاطربرجاماندن نام دارالولایه سیستان درذهن شماعزیزان است.سیستان راازاین روی دارالولایه نام گذاری کرده اندکه درزمان معاویه لعنت الله دستور دادتامولایمان امام علی (ع)برروی منابرسبع لعن کنندولی مردومانی عاشق اهلبیت (ع) ازخطه سیستان این ننگ بزرگ راقبول نکردنندکه داستان درازدارد

نویسندگان

موضوعات مطالب

پیوندهای روزانه

لینک های ویژه

دیگر امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 39
بازدید ماه : 428
بازدید کل : 616709
تعداد مطالب : 433
تعداد نظرات : 28
تعداد آنلاین : 1



به این سایت رأی بدهید به این سایت رأی بدهید

لینک دوستان وبگاه


 تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان جوانان دارالولایه سیستان و آدرس h.alamdar.z.LXB.ir لینک نمایید..یاعلی





آرشیو مطالب

برچسب‌ها

طراح قالب

ثامن تم؛مرجع قالب و ابزار مذهبی وبلاگ و سایت
یا صاحب الزمان (عج) السلام علیک یا اباصالح المهدی (عج) یا مهدی ادرکنی ...

راوى گوید: عادت مردم بر این جارى شد که یاد از قتل حسین مظلوم مى نمودند وآن را در نظر عظیم مى شمردندو منتظر و مترّقب چنین واقعه بودند. چون معاویة بن ابى سفیان -علیهما اللعنة و النیران-در ماه رجب به سال شصت ازهجرت،جان به مالک دوزخ سپرد و یزید حرام زاده به جاى آن ملعون به سلطنت نشست . یزید نامه اى به ولید بن عُقْبَه - حاکم مدینه نوشت و در آن نامه امر نموده بود که برایش از اهل مدینه ، خصوصا از حضرت ابى عبداللّه الحسین علیه السّلام بیعت بگیرد و در آن نامه ، مندرج بود که هر گاه آن جناب بیعت ننماید او را گردن بزن و سر او را از براى من بفرست!    
پس ولید بعد از مطالعه آن نامه ، مروان بن حکم را طلبید و با او در این باب مشورت نمود. مروان گفت که امام حسین علیه السّلام قبول نخواهد نمود که با یزید بیعت نماید و اگر من به جاى تو مى بودم او را گردن مى زدم.ولید گفت : اى کاش ! من در سلک معدومین بودمى تا به این امر شنیع مبتلا نگردیدمى .پس از آن ، ولید کسى را خدمت ابى عبداللّه علیه السّلام فرستاده او را طلب داشت . آن حضرت با سى نفر از اهل بیت و دوستان خود به منزل ولید، تشریف آوردند. ولید خبر مرگ معاویه پلید را به او داد و اظهار داشت که آن جناب با یزید بیعت نماید.               
امام علیه السّلام فرمود: أَیُّهَا الاَْمِیر! بیعت کردن من نمى توان که به پنهانى باشد، چون فردا شود و مردم را طلب دارى ما را نیز با ایشان بخواه.مروان لعین - که در آن مجلس حاضر بود - گفت : اى امیر! این عذر را از او مپذیر و اگر بیعت نمى نماید او را گردن بزن .امام حسین علیه السّلام [از شنیدن این سخنان ] در غضب شد، فرمود: واى بر تو، اى پسر زنِ[کبود چشم ]زناکار! تو راچه یارا که حکم نمایى مرا گردن زنند؟! به خدا سوگند! دروغ گفتى وخود را[با این سخنان جسارت آمیز]خوارداشتى.پس آن حضرت علیه السّلام روى مبارک به جانب ولید نمود.فرمود: اى امیر! ماییم خانواده نبوّت و معدن رسالت و خانه ما محل آمد و شد ملائکه است و خداى متعال به ما ابتداى خلقت و رحمت را فرمود و به ما ختم خواهد نمود و یزید مردیست فاسقو شرابخوار و کشنده نفس محترمه ، آشکارا به فسق مشغول است ، مانند من ، کسى با او بیعت نخواهد نمود و لکن چون صبح فردا شود، ما و شماهر دو - نظر در امور خویش نماییم که چه کس از میان ما سزاوار به خلافت و بیعت خلق با او باشد. 
پس از اداى این کلمات ، امام علیه السّلام از نزد ولید، بیرون آمد.مروان لعین به ولید گفت : با راءى من مخالفت کردى و عصیان نمودى.ولید گفت : واى بر تو باد! به من اشاره کردى به امرى که دین و دنیاى مرا از دست بدهى ؛ برو، به خدا سوگند! که دوست نمى دارم که تمام دنیا را مالک باشم و حال آنکه قاتل امام حسین علیه السّلام بوده باشم ؛ به خدا سوگند! گمان ندارم کسى خدا را ملاقات کند و خون حسین علیه السّلام در گردن او باشد مگر آنکه میزان اعمال او سبک خواهد بود و خداى متعال نظر رحمت به سوى او نخواهد نمود و او را از گناه پاک نخواهد کرد و عذابى دردناک او را خواهد بود.راوى گوید: چون صبح شد آن حضرت که از منزل خود مى آمد، اخبار مختلف از مردم مى شنید، پس مروان پلید را در راه ملاقات نمود. مروان عرض کرد: اى ابا عبد اللّه، من تو را نصیحت مى کنم،ازمن بپذیرکه به راه راست خواهى رسید!؟امام علیه السّلام فرمود: آن راءى [خیر خواهانه ] کدام است ؟ بگو تا بشنوم .مروان گفت : از براى تو چنین صلاح مى دانم که با یزید بیعت نمایى. که از براى دین و دنیاى تو بهتر خواهد بود!؟امام حسین صلّى اللّه علیه و آله فرمود: ((إِنّا للّهِِ...)) و در این صورت ، باید با اسلام ، سلام و وداع نمود که از دست ما خواهد رفت ؛ زمانى که اُمّت مبتلا به((راعى (( و((امیرى (( چون یزید شوند. به درستى که شنیدم از جدّ بزرگوار خود رسول مجید صلّى اللّه علیه و آله که فرمود: ((خلافت حرام است بر آل ابوسفیان.))        
سخن در میان آن حضرت علیه السّلام و مروان پلید به طول انجامید تا آنکه مروان خشمناک گشت و رفت.چنین گوید سیّد بزرگوار على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاوس - علیه الرحمة - که مؤ لف این کتاب ))لهوف (( است - آنچه به تحقیق نزد ما پیوسته ، آن است که حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام عالم بود به سرانجام کار خود و دانا بوده است که به درجه شهادت خواهد رسید و تکلیف آن جناب همان بوده که تکیه و اعتمادش بر شهادت بود و جماعتى از راویان اخبار مرا خبر دادند که نامهاى ایشان را در کتاب ))غیاث سلطان الورى لسکّان الثرى (( مذکور داشته ام و سندهاى ایشان به شیخ جلیل ابى جعفر محمد بن بابویه قمّى - اءَعْلَى اللّهُ مَقامَهُ - مى رسید به موجب آنچه که در کتاب ))امالى ((خود ذکر نموده و سند به مفضّل بن عمر و او از حضرت امام بحق ناطق جعفربن محمد الصادق علیه السّلام مى رسد که حضرت امام حسین علیه السّلام در یکى از روزها به خدمت برادر بزرگوارخود امام حسن علیه السّلام رسید،چون چشم امام حسن علیه السّلام به برادرخود افتادگریه نمود! امام حسین علیه السّلام عرض نمود:سبب گریه شما چیست ؟ امام حسن علیه السّلام فرمود: گریه مى کنم از جهت آنچه که بر سر تو مى آید! سپس فرمود که شهادت من به آن زهرى است که به سوى من مى آورند و به پنهانى به من مى خورانند و من به آن زهر کشته مى شوم و لکن هیچ روزى به مانند روز تو نخواهد بود، اى اباعبداللّه ؛ براى اینکه سى هزار کس دور تو را خواهد گرفت که همه ادّعا مى کنند از اُمّت جدّ ما صلّى اللّه علیه و آله هستند و خود را مسلمان و معتقد به اسلام مى دانند، پس اجتماع مى کنند بر کشتن و ریختن خون تو و ضایع ساختن حرمت تو و اسیر نمودن ذُریّه و زنان و دختران تو و تاراج کردن بُنَه بارگاه تو و چون چنین شود، خداىمتعال بر بنى اُمیّه ، لعنت دائم فرو فرستد و آسمان خون با خاکستر خواهد بارید و همه چیز بر مظلومیت تو گریه مى کند حتى حیوانات وحشى صحرا و ماهیان دریا!

خبر داد مرا جماعتى از راویان که در سابق به اسم بعضى از آنها اشاره نمودم و سندهاى ایشان به عمر نسّابه-رضوان اللّه علیه-که در کتاب ))شافى(( خودش- که در علم نَسَب است-ذکر نموده و سند آن را به جدّ خود محمد بن عُمَر مى رساند.محمد گوید: شنیدم ازپدر خود عمر بن على بن ابى طالب علیه السّلام که این حدیث را از براى دایى هاى من از آل عقیل،نقل مى نمود وگفت:چون برادرمن امام حسین علیه السّلام از بیعت بایزید پلید،امتناع نمودمن در مدینه طیّبه به منزل او رفتم و او را تنها یافتم ، گفتم : فداى تو گردم ، اى ابا عبداللّه ! برادرت امام حسن علیه السّلام به من خبرداده حدیثى را که از پدر بزرگوار خود شنیده بود. چون سخن را به اینجا رسانیدم گریه بر من پیشى گرفت و نگذاشت که سخن را تمام کنم و صداى من به گریه بلند گردید پس آن جناب مرا در آغوش کشید و فرمود که آیا برادر من به تو چنین خبر داده که من کشته خواهم شد؟گفتم : چنین امرى بر تو مبادا.               
پس فرمود:تو رابه حق پدرت سوگندمى دهم که آیابرادرم به تو خبر داده ازکشته شدن من؟گفتم:چنین است. اى کاش که دست خود را مى دادى و با این گروه بیعت مى نمودى ؟ فرمود: خبر داد پدرم که رسول خدا به او خبر داده که او و من کشته خواهیم شد، قبر من نزدیک قبر پدرم خواهد بود، آیا تو چنین مى پندارى که آنچه تو از آن مطلّع هستى ، من از آنها بى خبرم ؟! به خدا سوگند! هرگز خوارى و ذلّت از براى خود نخواهم پسندید. البته مادرم فاطمه زهرا در روز قیامت پدرش رسول خدا را دیدار خواهد نمود و شکایت خواهد کرد از ظلم و ستمى که ذُریّه او از این امت دیدند. داخل بهشت نشود هر کسى که فاطمه را در حق ذرّیه او، اذیّت نموده باشد. سیّد ابن طاوس چنین گوید که شاید بعضى کسانى که راهنمایى نشده اند به سوى معرفت داشتن به اینکه شرافت سعادت به شهادت است ، چنین اعتقاد دارند که به مانند چنین حالى از شهادت نمى توان خداى متعال را عبادت نمود، آیا چنین کس نشنیده که خداى متعال در قرآن راست گفتار ذکرنموده که تکلیف فرموده گروهى از امتهاى سابق را که نفس خود را به قتل رسانند آنجا که فرموده : ((فَتُوبُوا(( پس توبه کنید! و به سوى خالق خود باز گردید و خود را به قتل برسانید! این کار، براى شما در پیشگاه پروردگارتان بهتر است . و شاید چنین گمان دارد که در آنجایى که خداى متعال ذکر فرموده:))وَلا تُلْقُوا ((… خود را به دست خود، به هلاکت نیفکنید. آن))تهلکه(( که از آن نهى فرموده ، کشته شدن باشد و حال آنکه چنین نیست ، بلکه تعبّد به شهادت یافتن از اَبْلَغِ درجات سعادت است . و به تحقیق ذکر نموده صاحب کتاب ))مقتل (( آن روایات آن از امام جعفر صادق علیه السّلام است که از ))اَسْلَم (( چنین روایت گردیده در تفسیر این آیه شریفه ))لا تُلْقُوا... ))که ))اَسْلَم (( گفت : در یکى غزوات به جهاد رفتیم ، در نهاوند یا بلد دیگر؛ و ما مسلمانان و دشمنان دو صف بسته بودیم چنان صفها که مانند آن را در طول و عرض ‍ ندیده ام ، کُفّار روم پشت به حصار شهر خود داده بودند یعنى پشت ایشان محکم بود؛ پس مردى از میان صف مسلمین بر صف دشمن حمله نمود، مردم گفتند: ((لا إِلهَ... ))، این مرد خود را به مهلکه انداخت .

ابوایوب انصارى رحمه اللّه که در آن معرکه حاضر بود به جماعت مسلمانان ، گفت که شما این آیه را چنین تاءویل ننمائید که این مرد که طالب شهادت شده بر دشمن حمله نموده ، خود را در ))تهلکه (( انداخته است ، چنین نیست که شما را گمان است ؛ بلکه این آیه شریفه در شاءن ما نازل گردید که چون ما مشغول بودیم بهیارى نمودن پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و عیال و اموال خویش را وا گذاردیم و ترک نمودیم که در نزد آنها بمانیم و آنچه را که فاسد گردیده اصلاح آن نمائیم . سپس رفته رفته به واسطه آنکه از آنها غفلت نمودیم ضایع گردیدند و از این جهت ، خداوند تعالى این آیه را نازل فرمود از جهت آنچه که در خواطر مُخَمّر داشتیم و خیال نمودیم که از یارى پیغمبر دست برداریم

و به اصلاح خودبکوشیم. معنى آیه این است که:اگرشما ترک یارى رسول خدانمودید و درخانه هاى خوداقامت کردید چنان است که خود را به دست خویش درمهلکه انداخته باشید و خداى تعالى بر شما خشم خواهد گرفت و به این واسطه هلاک خواهید گردید.0

پس این آیه شریفه ردّى بود بر ما از آنچه گفته بودیم و بر آن عزم نموده بودیم که در خانه ها اقامت گزینیم و ترغیبى مؤ کّد بود بر آنکه ما مسلمانان با کفار جنگ بنماییم و نازل نگردیده بر آن کس که بر دشمن حمله آوَرَد و اصحاب خود را نیز ترغیب کند تا مانند او جهاد کنند و فیض شهادت را در راه خدا به امید اجر و ثواب طلبد. سیّد ابن طاوس مى گوید: این مطلب را در خطبه همین کتاب خود سابقا ذکر نمودم و بعد از این هم ذکر خواهد شد آنچه پرده از روى این اسباب بردارد. راویان حدیث بعد از گزارش مذاکرات امام با ولید و مروان لعین ، چنین گفته اند که در صبح آن شبى که حضرت امام حسین علیه السّلام به خانه ولید، تشریف فرما شده بود بار سفر مکه را بست و متوجه خانه خداگردید وسه روز از ماه شعبان سال60 از هجرتگذشته بودکه واردشهرمکه معظمه شد و باقى شعبان و ماه رمضان وماه شوال وماه ذى القعده را درمکه اقامت فرمود.
راوى گوید:عبداللّه بن عباس و عبداللّه بن زبیربه خدمت آن جناب آمدند و اشاره نمودند که در مکه بماند. امام علیه السّلام در جواب فرمود: جدّم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مرا امر فرمود به امرى که ناچار باید به جا بیاورم .       
پس ابن عباس از خدمت آن جناب مرخص گردید در حالى که مى گفت : واحُسَیْناهُ! سپس عبداللّه بن عمر به خدمتش رسید و اشاره نمود که با گروه ضلال صلح نماید و بیم داد او را از آنکه قتال کند.            امام فرمود: اى اباعبدالرحمان ! ندانسته اى که از پستى و خوارى دنیا در نزد خداى تعالى بود که سر مطهر جناب یحیى بن زکریا علیه السّلام را به هدیه و تعارف بردندازبراى سرکشى از سرکشان بنى اسرائیل؛آیاندانسته اى که بنى اسرائیل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پیغمبر را مى کشتند؟!!سپس در بازارهاى خود مى نشستند و خرید و فروش مى نمودند، که گویا هیچ کارى نکرده بودند؛ پس خدا متعال تعجیل نفرمود در انتقام کشیدن از ایشان بلکه بعد از مدتى گرفت ایشان را مانند گرفتن شخص صاحب عزّت و انتقام کشنده.     
اى عبداللّه ! بپرهیز از خشم خداى تعالى و دست از یارى من برمدار. راوى گوید: چون اهل کوفه شنیدند که حضرت امام حسین علیه السّلام به مکه معظمه رسیده و از بیعت کردن با یزید پلید امتناع دارد، همه در خانه سُلیمان ین صُرَد خُزاعى مجتمع گردیدند و چون جمعیت ایشان کامل گردید، سلیمان بن صرد برخاست و خطبه اى خواند و در آخر خطبه خود گفت : اى گروه شیعیان ! شما دانستید که معاویه لعین به دَرَک رفته و به سوى غضب خداى تعالى روى آورده و به نتایج کردار خویش رسیده و فرزند پلید آن ملعون به جاى پدر خبیث خود نشسته و حضرت امام حسین علیه السّلام از بیعت کردن با او رو گردانیده است و از ظلم طاغوتیان آل ابوسفیان - لَعَنَهُمُاللّهُ - به سوى مکه معظمه فرار نموده است و شما، شیعیان او هستید و از پیش ، شیعه پدر بزرگوار آن حضرت بوده اید و امروز آن جناب محتاج است که شما او را یارى نمایید؛ اگر مى دانید که او را یارى خواهید نمود و در رکاب او با دشمنان او، جهاد خواهید کرد عرایض خود را به آن جناب بنویسید؛ اگر مى ترسید که مبادا سستى در یارى او نمایید و از دور او متفرق گردید، در این صورت ، این مرد را مغرور و فریفته خود نسازید.               
راوى گوید: اهل کوفه نامه اى به خدمت آن جناب نوشتند به این مضمون که))بِسْمِ اللّهِ... ))این نامه ایست به سوى حسین بن على بن ابى طالب علیه السّلام، از جانب سُلیمان بن صُرَد و مُسَیَّب بن نَجَبَه و رِفاعة بن شَدّاد و حبیب بن مُظاهِر و عبداللّه بن وائل و از جانب سایر شیعیان آن حضرت از جماعت مؤ منان که سلام ما بر تو باد!. امّا بعد؛ حمد و سپاس آن خداوند ى را سزاست که آن کس را که دشمن تو و دشمن پدر تو از سابق بود هلاک نمود. آن مرد جبّار و عنید و ستمکار که امور این امّت را به ظلم تصرف کرد و غنیمت ها و اموال ایشان را غصب نمود و بدون آنکه امت راضى باشد آن مرد بر ایشان امیر و حکمران گردید. پس از آن ، اَخْیار و نیکوکاران را کشت و ناپاکان و اشرار را باقى گذارد و مال خدا را سرمایه دولتمندى ظالمان و سرکشان قرار داد. پس دور باد از رحمت خدا، چنانکه قوم ثمود از رحمت خدا دور گردیدند.     
پس ما را امام و پیشوایى جز تو نیست ، بیا به سوى ما که شاید خدامتعال ما را به واسطه تو بر اطاعت حق مجتمع سازد و اینک نُعمان بن بشیر - حاکم کوفه - در قصر دارالاماره مى باشد و با او از براى نماز جمعه و نماز عید حاضر نمى شویم و اگر خبر به ما برسد که حرکت فرموده اى ، او را از کوفه بیرون خواهیم نمود تا به شام برگردد. اى فرزند رسول خدا، سلام ما بر تو و رحمت و برکات الهى بر پدر بزرگوار تو باد! ((وَلا حَوْلَ...)) بعد از آن ، نامه مزبور را روانه خدمت آن جناب نموده و پس از آن ، دو روز دیگر درنگ کردند. بعد از دو روز جماعتى را به خدمتش فرستادند که با ایشان یک صد و پنجاه طُغرى عریضه از یک نفر، دو نفر، سه نفر و چهار نفر بود و در آن نامه هاى امضا شده خواهش نموده بودند که آن حضرت به نزد ایشان تشریف فرما گردد. و با وجود این همه نوشته ، آن حضرت ابا و امتناع مى فرمود و اجابت خواهش ایشان را نفرمود تا اینکه در یک روز ششصد عریضه و کتابت ایشان به خدمت آن جناب رسید و همچنان نامه از پس نامه مى رسید تا آنکه در یک دفعه و به چندین دفعات متفرقه ، دوازده هزار نوشته ایشان در نزد آن جناب مجتمع گردید.       
راوى گفت که بعد از رسیدن آن همه نامه ها، هانى بن هانى سَبیعى و سعیدبن عبداللّه حنفى با نامه اى که بر این مضمون بود از کوفه به خدمتش ‍ رسیدند و این ، آخرین نامه بود که به خدمت آن حضرت رسیده بود.درآن نوشته بود: ((بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ))عریضه اى است به محضر حسین بن على امیر مؤ منان علیه السّلام.از جانب شیعیان آن حضرت وشیعیان پدرآن جناب علیه السّلام .امابعد؛مردم انتظار قدوم تو را دارند و بجز توکسى رامقتداى خود نمى دانند؛پس یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ!بشتاب و تعجیل فرما، باغها سبز شده و میوه ها رسیده و زمین ها پر از گیاه و درختان سبز و خرم و پر از برگ گردیده ؛ پس تشریف بیار و قدم رنجه فرما، چنانچه بخواهى ، پس خواهى رسید به لشکرى آراسته و مهیا.سلام و رحمت خدا بر تو باد و بر پدر بزرگوار تو که پیش از تو بود.)چون نامه به خدمت آن جناب رسید، هانى بن هانى سَبیعى) و سعید بن عبداللّه حنفى را فرمود که به من خبر دهید که این نامه راچه کسانى نوشته اندوکه به شما داده؟عرض نمودند:یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ!شَبَث بن رِبْعى ، حَجّار بن اءَبْجَر، یزید بن حارث ، یزید بن رُوَیْم ، عُروة بن قیس ، عمرو بن حجّاج و محمد بن عمیر بن عطار نوشته اند.پس آن جناب برخاست و دو رکعت نماز در میان ))رکن(( و ))مقام(( به جاى آورد و در این باب از خداى متعال طلب خیر نمود. سپس جناب مسلم بن عقیل را طلبید و او را از کیفیت حال مطّلع گردانید و جواب نامه هاى کوفیان رانوشت و به وسیله جناب مسلم ارسال نمودو در آن وعده فرمودکه درخواست ایشان را اجابت نماید و مضمون آن نامه این بود: ((به سوى شما پسرعموى خود مسلم بن عقیل را فرستادم تا آنکه مرا از آنچه که راءى جمیل شما بر آن قرار گرفته ، مطلع سازد.((

پس جناب مسلم با نامه آن حضرت ، روانه کوفه گردید تا به شهر کوفه رسید.چون اهل کوفه بر مضمون نامه آن حضرت علیه السّلام اطلاع یافتند خرسندى بسیار به آمدن جناب مُسْلم اظهار داشتند و او را در خانه مختار بن ابى عبیده ثقفى فرود آوردند و گروه شیعیان به خدمتش آمد و شد مى کردند و چون گروهى بر دور آن جناب جمع مى آمدند، نامه امام علیه السّلام را بر ایشان قرائت مى نمود و ایشان از غایت اشتیاق بهگریه مى افتادند. به همین منوال بود تا آنکه هیجده هزار نفر با آن جناب بیعت نمودند و در این اثناء، عبداللّه بن مسلم باهلى ملعون ، عمارة بن ولید پلید، عمربن سعد عنید، نامه اى به سوى یزید ولدالزنا مرقوم داشتند و آن پلید را از کیفیت حال جناب مسلم بن عقیل ، با خبر نمودند و براى یزید چنان صلاح دانسته و به او اشاره کردند که نُعمان بن بشیر را از حکومت کوفه منصرف دارد و دیگرى را در جاى او منصوب نماید. یزید پلید نامه اى به سوى ابن زیاد لعین - که در بصره حاکم بود - نوشت و منشور ایالت کوفه را به ضمیمه حکومت بصره به او بخشید و او را به کیفیت حال و امر جناب مسلم بن عقیل و حال حضرت امام حسین علیه السّلام آگاه نمود و تأکید بسیار کرد که جناب مسلم را به دست آورده و او را شهید نماید. پس ‍ عبیداللّه بن زیاد پلید مهیاى رفتن شهر کوفه گردید و از آن طرف حضرت ابى عبداللّه الحسین علیه السّلام نامه اى به جانب اهل بصره و به گروهى از اشراف و بزرگان آن شهر، روانه داشت و آن نامه را به دست غلام خود سلیمان - که مُکنّى بود به ))ابورزین((سپرده ، روانه بصره فرمود و آن نامه مشتمل بود بر دعوت نمودن ایشان به آنکه آن جناب را یارى نمایند و قید اطاعت او را به گردن نهند و از جمله آن جماعت یزید بن مسعود نَهْشلى و مُنْذر بن جارود عَبْدى بود.یزید بن مسعود، طائفه بنى تمیم و بنى حنظله و بنى سعد را طلب کرد و ایشان را جمع نمود؛ چون حاضر گردیدند گفت : اى جماعت بنى تمیم ، آیا مرا در حق خویش چگونه به جا آوردید و حسب و موقعیت مرا در میان خود چگونه یافتید؟          
همگى یک صدا گفتند: بَخٍ بَخٍ؛ بسیار نیکو و به خدا سوگند که تو را مانند استخوانها وفقرات پشت و کمر خود و سر آمد فخر و نیکنامى و در نقطه وسط شرافت و بزگوارى ، یافتیم . حقّ سابقه بزرگوارى مر توراست و تو را در سختى ها ذخیره خود مى دانیم .گفت : اینک شما را در اینجا جمع نموده ام از براى امرى که مى خواهم در آن امر با شما هم مشورت کنم و هم از شما اعانت طلبم .همگى یک صدا در جواب گفتند: به خدا قسم که ما همه شرط نصیحت به جا آوریم و کوشش خود را در راءى و تدبیر دریغ نداریم ؛ بگو تا بشنویم . پس یزیدبن مسعود گفت : معاویه به جهنم واصل گردید و به خدا سوگند، مرده اى است خوار و بى مقدار که جاى افسوس بر هلاکت او نیست و آگاه باشید که با مردن او در خانه جور و ستم شکسته و خراب و ارکان ظلم و ستمکارى متزلزل گردید و آن لعین ، بیعتى را تازه داشته و عقد امارت را به سبب آن بر بسته به گمان آنکه اساس آن را مستحکم ساخته ؛ دور است آنچه را که اراده کرده ، کوششى سست نموده و یارانش در مشورت ، او را مخذول ساخته اند و به تحقیق که فرزند حرام زاده خود یزید پلید شرابخوار و سرآمد فجور را به جاى خود نشانیده ، ادعا مى کند که خلیفه مسلمانان است و خود را بر ایشان امیر مى داند بدون آنکه کسى از مسلمانان بر این امر راضى و خشنود باشد با آنکه سرشته حلم و بردبارى او کوتاه و علم او اندک است به قدرى که پیش پاى خود را ببیند، معرفت به حق نداد. ))فَأُقْسِمُ بِاللّهِ قَسَماً... ))به خدا سوگند! جهاد کردن با یزید از براى ترویج دین ، افضل است در نزد خداى تعالى از جهاد نمودن با مشرکان . و همانا حسین بن على علیه السّلام فرزند دختر رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله ، صاحب شرافت اصیل و در راءى و تدبیر محکم و بى عدیل است . صاحب فضلى است که به وصف در نمى آید و صاحب علمى که منتها ندارد، او سزاورتر است به خلافت از هرکسى ، هم از جهت سابقه او در هر فضیلتى و هم از حیث سن و هم از بابت تقدّم و قرابت او از رسول صلّى اللّه علیه و آله ؛ عطوف است بر صغیر و مهربان است نسبت به کبیر؛ پس گرامى پادشاهى است بر رعیت و نیکو امامى است بر مردم و به واسطه او، حجّت خدا بر خلق تمام و موعظه الهى به منتها و انجام است ؛ پس از دیدن نور حق کور نباشید و کوشش در ترویج باطل ننمائید و به تحقیق که صخربن قیس شما را در روز جَمَل به ورطه خذلان مخالفت با على علیه السّلام در انداخت تا اینکه با حضرتش در آویختید. پس اینک لوث این گناه را با شتافتن به یارى فرزند رسول صلّى اللّه علیه و آله از خود بشویید و ننگ این کار را از خویشتن بردارید. به خدا سوگند! هیچ کس کوتاهى نکند از یارى آن جناب جز آنکه خد مذلّت رادر اولاد او به ارث گمارد و عشیره و کسان او را اندک نماید و من خود اکنون مهیّا و در عزم جنگم و لباس جهاد بر تن راست نموده و زره جنگ را در بردارم ، هرکس کشته نشد عاقبت بمیرد و آنکه فرار کرد از مرگ جان به سلامت نخواهد برد. خدا شما را رحمت کناد، پاسخ مرا نیکو دهید و جواب پسندیده بگویید.

پس طایفه بنى حنظله به تکلّم آمدند و گفتند: اى ابا خالد، ماییم تیر ترکش و سواران شجاع عشیره تو؛ اگر ما را به سوى نشانه افکنى به هدف خودخواهى رسید و اگر با دشمنان در آویزى و جنگ نمایى فتح و پیروزى از آن تو باشد. به خدا قسم که در هیچ ورطه فرو نمى روى جز آنکه ما نیز با تو خواهیم رفت و با هیچ شدّت و سختى رو برو نگردى مگر اینکه ما نیز با تو شریک باشیم و با آن مشکل و سختى روبرو گردیم . به خدا سوگند،با شمشیرهاى خود، تو را یارى و به بدنها، سپر تو باشیم و تو رامحافظت نماییم .آنگاه بنى سعد به سخن در آمدند گفتند: اى ابا خالد، دشمن تر از هر چیز نزد ما، مخالفت با راءى تو است و خارج بودن از تدبیر تو؛ چه کنم که قیس بن صخر ما را ماءمور داشته که ترک قتال کنیم و تا کنون ما این امر را شایسته مى دانستیم و از این جهت عزّت و شاءن در قبیله ما پایدار مانده،پس ما را مهلتى باید تا به شرط مصلحت کوشیم و رجوع به مشورت نماییم و پس از مشورت ، عقیده و راءى ما در نزد تو ظهور خواهد یافت . پس از آن ، طائفه بنى عامر بن تمیم آغاز سخن کردند گفتند: اى ابا خالد، ما پسران قبیله پدر تو هستیم و هم سوگند باتو؛ از هر چه که تو خشم گیرى ما را از آن خشنودى نیست بلکه ما نیز از آن خشمناکیم وچون به جایى کوچ نمایى،ما نیز وطن اختیار ننماییم و تو را همراهى کنیم . امروز فرمان تو راست ، بخوان تا اجابت کنیم و آنچه فرمایى ، اطاعت داریم . فرمان به دست تو است چنانچه بخواهى ما نیز مطیع توایم . آنگاه یزید بن مسعود، بار دیگر طائفه بنى سعد را مخاطب نموده گفت : به خدا سوگند! اگر شما ترک نصرت فرزند رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نمایید، خداى متعال تیغ انتقام را از فرق شما بر نخواهد داشت و شمشیر عداوت در میان شما اِلى الاَْبَد باقى خواهد بود.

 سپس یزید بن مسعود نامه اى به خدمت امام علیه السّلام مرقوم داشت به این مضمون :...نوشته حضرت به من رسید و آنچه را که بدان ترغیت و دعوت فرموده بودى فهمیده و رسیدم که همانا بهره خویش ‍ را از اطاعت فرمانت ببایدم در یافت و به نصیب خویش از فیض نصرت و یارى بهره مند بایدم گردند و به درستى که خداى متعال هرگز زمین را خالى نخواهد گذاشت از پیشوایى که بر طریقه خیر و یا هدایت کننده به سوى راه نجات باشد و اینک شمایید حجّت خدا بر خلق و بر روى زمین ودیعه حضرت حق ، شمایید نو نهال درخت زیتون احمدى که آن حضرت اصل درخت و شما شاخه اویید؛ پس قدم رنجه فرما به بخت مسعود. همانا گروه گردنکشان بنى تمیم را براى طاعت تو خوار و چنان طریق بندگى ایشان را هموار نمودم که اشتیاق ایشان به دنبال هم در آمدن در طاعت ، به مراتب بالاتر است از حرص شترانى که سه روز، به تشنگى براى ورود بر آب روان ، به سر برده اند. رقاب بنى سعد را هم به بند فرمانت در آورده ام و کینه هاى دیرینه سینه هایشان را فرو شسته ام به نصیحتى که مانند باران که از ابر سفید فرو ریزد، آن زمانى که پاره هاى ابر از براى ریختن باران به صدا در آیند آنگاه درخشنده شوند. چون جناب ابى عبد اللّه علیه السّلام نامه آن مؤ من مخلص را قرائت نمود و بر مضمونش ‍ اطلاع یافت از روى شادى و انبساط فرمود:تو را چه شد خدایت ایمن کناد در روز خوف و تو را عزیز دارد و پناه دهاد در روز قیامت از تشنگى . یزیدبن مسعود در تهیه خروج (از شهر بصره ) بود و عزم رسیدن به خدمت آن امام مظلوم نموده که خبر وحشت اثر شهادت آن جناب به او رسید که قبل از آنکه از بصره بیرون آید. پس آغاز جزع و زارى و ناله و سوگوارى در داد که از فیض شهادت محروم بماند.

 امّا مُنْذر بن جارود، پس نامه آن جناب را با ))رسولِ آن حضرت (( به نزد عبید اللّه بن زیاد پلید آورد؛ زیرا که ترسیده بود از آنکه مبادا که این نامه حیله و دسیسه باشد که عبید اللّه لعین فرستاده تا آنکه عقیده او را در باره امام علیه السّلام بداند و ))بحریّه(( دختر منذر، همسر عبید اللّه زیاد بود. پس ابن زیاد بد بنیاد، رسول آن حضرت را گرفته و بر دارش بیاویخت و خود بر منبر بالا رفت و خطبه خواند و اهل بصره را از ارتکاب مخالفت با او و یزید بیم داد و از هیجان فتنه و آشوب بترسانید و خود آن شب را در بصره اقامت نمود و چون صبح شد برادر خویش عثمان بن زیاد بدبنیاد را به نیابت برگزید و خود به سرعت تمام متوجه قصر دارالاماره کوفه گردید. چون آن ملعون به نزدیک شهر کوفه رسید از مرکب فرود آمد و درنگ نمود تا شب در آید، پس شبانه داخل کوفه گردید. اهل کوفه را چنان گمان رسید که حضرت امام حسین علیه السّلام است ؛ پس خود را به قدمهاى او مى انداختند و به نزد او مى آمدند و چون شناختند که ابن زیاد بدبنیاد است از اطراف او متفرّق شدند. پس آن لعین پلید خود را به قلمرو دارالاماره رسانیده داخل قصر شد و آن شب را تا صباح به سر برد؛ چون صبح شد بیرون شتافت و در مسجد، بالاى منبر رفت و خطبه خواند و مردم را از مخالفت سلطان یعنى یزید ترسانید و وعده احسان و جوائز به مطیعان او داد. و چون جناب مسلم بن عقیل از رسیدن ابن زیاد لعین با خبر گردید از بیم آنکه مبادا که آن پلید از بودن او در کوفه آگاه شود، از خانه مختار بیرون آمد و قصد خانه هانى بن عروه - عَلَیْهِ الرَّحْمَة - نمود. پس هانى او را در خانه خود پناه داد. پس از آن ، گروه شیعه به نزد آن جناب به کثرت مراودت مى کردند و به خدمتش مُشرّف مى شدند و از آن طرف ، عبیداللّه بن زیاد جاسوسان در شهر کوفه گماشت که جناب مسلم را به دست آورند و چون بدانست که در خانه هانى بن عروه است ، محمدبن اشعث لعین و اسماء بن خارجه و عمروبن حجّاج پلید را طلبید و گفت : چه شد که هانى بن عروه به نزد ما نمى آید؟ گفتند:ما نمى دانیم چنین گفته اند که هانى را مرضى عارض ‍ گردیده و از مرض شکایت دارد. ابن زیاد گفت : شنیده ام که از مرض بهبود یافته و او بر در خانه خویش مى نشیند و اگر دانستمى که او را عارضه اى است همانا به عیادتش ‍ مى شتافتم ؛ پس شما به نزدش رفته او را ملاقات نمایید و به فرمائیدش اداى حقوق واجبه ما را بر ذمّتش فرو نگذارد؛ زیرا که ما را محبوب نیست که امر چنین شخصى از اشراف و سروران عرب در نزدم فاسد و ناچیز آید.

 

 

فرستادگان آن لعین به نزد هانى آمدند و شبانگاهى بر درب خانه اش ‍ بایستادند و پیغام ابن زیاد لعین را به او رساندند، گفتندش تو را چه رسیده که به دیدن امیر نشتافتى و او را ملاقات نفرمودى ؛ زیرا او به یاد تو افتاده چنین گفته که اگر دانستمى که او را عارضه است من خود به عیادتش ‍ مى شتافتم .هانى ، فرستادگان را پاسخ چنین داد: مرا بیمارى ، از خدمت امیر بازداشته . گفتند: به ابن زیاد خبر داده اند که شبانگاهان به درب خانه خویش مى نشینى و درنگ تو را از ملاقاتش ناخوش آمده و ناگرویدن و جفا کردن را، سلاطین از مانند تو تحمّل نکنند؛ زیرا تویى سرور قوم خود و بزرگ طایفه خویش و تو را سوگند که به ملازمت ما بر مرکب بنشین و به نزد عبیداللّه لعین آى . پس ‍ هانى ناچار لباس خود را طلبید و پوشید آنگاه اشتر خویش را خواسته و سوار گردید و روانه راه شد. چون به نزدیک قصر دارالاماره رسید همانا در خاطرش گذشت و نفسش احساس نمود پاره اى از علائم را که یافته بود. لذا حسّان بن اسماء بن خارجه را گفت : اى برادرزاده ، به خدا سوگند که من از این مرد بیمناک و خائفم ، راءى تو در این باب چیست ؟حسّان گفت : اى عمو،به خدا قسم که در تو هیچ خوف و خطر نمى بینم و تو چرا بر خویشتن راه عذر قرار مى دهى . و حسّان را علم و اطلاعى نبود که به چه جهت عبیداللّه به طلب هانى فرستاده . هانى با جمیع همراهان و فرستادگان ، بر ابن زیاد داخل شدند. چون چشم ابن زیاد به هانى بن عروه - عَلَیْهِ الرَّحْمَة - افتاد به طریق مَثَل گفت:)خیانتکار را، پاهایش به نزد تو آورد) پس ابن زیاد ملعون متوجه به شُرَیْح که در پهلوى او نشسته - شد و اشاره به سوى هانى نمود و شعر معروف عمروبن مَعْدى کرب زبیدى را خواند:((اُریدُ حَیاتَهُ وَیُریدُ قَتْلى ...))؛ یعنى من خواهان زندگانى اویم و او خواهان کشتن من است ، عذر خواهى که دوست تو باشد، از طائفه ))مُراد(( بیاور تا عذر خواهى نماید.هانى گفت : أَیُّهَا الاَْمیر! مطلب چیست ؟ آن ملعون گفت : بس کن اى هانى ! این کارها چیست که در خانه خود علیه امیرالمؤ منین (؟!) یزید و از براى قاطبه مسلمانان فراهم آورده اى ؟مسلم بن عقیل را در خانه خود منزل داده اى و اسلحه جنگ و مردان کارزار در خانه هاى همسایگانت از براى او فراهم آورده اى . چنین پنداشته اى که این امر بر من پوشیده خواهد بود؟هانى - عَلَیْهِ الرَّحْمَة - فرمود: من چنین نکرده ام .عبیداللّه - عَلَیْهِ اللَّعْنَة - گفت : بلى ، به خانه خود آورده اى.              
هانى باز فرمود: من نکرده ام ؛ خدا امر امیر را به اصلاح آورد.ابن زیاد، ))مَعْقِل(( غلام خود را طلبید و همین))مَعْقِل (( پلید، جاسوس ابن زیاد بود و بر اخبار شیعیان و به بسیارى از اسرار ایشان پى برده بود.مَعْقل پلید آمد و در حضور ابن زیاد بایستاد. چون هانى او را بدید دانست که آن ملعون جاسوس ابن زیاد بوده ؛ پس هانى به ابن زیاد، فرمود: اءَصْلَحَ اللّهُ الاَْمِیر! من به طلب مسلم بن عقیل نفرستادم و او را دعوت نکرده ام ولى او خود به خانه من آمد و به من پناه آورد، پس من حیا نمودم از آنکه ردّ نمایم و او را برگردانم و از این جهت که در خانه من است بر ذمّه من حقّى حاصل نموده ؛ پس او را ضیافت نمودم و چون واقعه چنین معلوم شده مرا مرخص ‍ کن تا به نزد او روم و امر کنم که او از خانه من بیرون رود، به هر جاى از زمین که خود بخواهد و به این واسطه ذمّه من از حق نگاهدارى او خارج گردد.ابن زیاد لعین گفت : به خدا سوگند که هرگز از من جدا نشوى تا آنکه او را به نزد من آورى . هانى فرمود: به خدا سوگند که چنین امرى نخواهد شد و او را به نزد تو نخواهم آورد؛ آیا میهمان خود را به نزد تو آورم که تو او را به قتل رسانى . ابن زیاد گفت : به خدا قسم که البتّه او را باید به نزد من آورى . هانى فرمود: نه بخدا قسم که او را به نزد تو نیاورم . چون سخن در میان ابن به این سایت رأی بدهید به این سایت رأی بدهید

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط : امام زمان(ع)
نویسنده زریافتی در پنج شنبه 18 آبان 1391 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
طراحی و بهینه سازی قالب : ثامن تم ( علیرضا حقیقت )